loading...
کلوپ دانشجویان بعثت
kourosh بازدید : 15 شنبه 11 آذر 1391 نظرات (0)

 


اولش که حدود که 15 دقیقه با استاد بحث کردیم که امتحان نگیره.
چون از طرف دانشگاه به بچه ها اس ام اس داده بودن و به بعضی ها اس ام اس نرسیده بود.
بعضی از دانشجو ها میگفتن استاد ما تو شاخه ی 1 یارانه ها هستیم و موبایل نداریم.
خلاصه استاد میخواست امتحان بگیره و کوتاه نمیومد.
تعداد دانشجوها تو کلاس زیاد بودیم


و من چون بد جایی نشسته بودم و نزدیک دوستام بودم، استاد بهم گفت بیا پیش خودم بشین.
استاد هم همیشه عادت داشت با یه فنجان چای میومد سر کلاس.
من فنجان چای را که دیدم به استاد گفتم استاد چاییش خوشمزس؟
استاد هم خیلی راحت بهم گفت می خوای برات بیارم؟
و به تمام دانشجو ها گفت هر کی چایی دوس داره بگه تا براش بیارم تا برای امتحان استرس نداشته باشه.
خلاصه امتحان شروع شد و خود استاد هم میدونست که همه دارن به هم تقلب میرسونن و چون من تنها پیش استاد بودم نمی تونستم تقلب کنم.
تو یه سوال مونده بودم که خود استاد بهم گفت چیه تو تنها موندی؟
کجاش اشکال داری تا بهت بگم؟
منم ازش سوال کردم و اونم خیلی راحت جواب سوالو بهم گفت.
تا اینکه موبایل یکی از بچه ها زنگ خورد.
زنگ موبایلش خیلی آهنگ ملایم و آرومی بود.
باورتون نمیشه استاد به پسره گفت برای اینکه بچه ها استرس نداشته باشن می تونی این آهنگو پخش کنی چون ملایمه؟
ولی پسره آهنگو پخش نکرد.
این اتفاق برام خیلی جالی بود.استادی به این گلی.واقعا استاد خاصی بود.
همین.
تموم شد و به خدا تمام ماجرا عین واقعیت بود.

Amin Abootalebi

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    دوست دارید این سایت در چه زمینه ها بیشتر فعالیت کند؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 63
  • بازدید کلی : 1,317